کنجد

گلایه از خدا وجواب سهراب سپهری

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 9:46 - چهار شنبه 11 آذر 1394برچسب:گلایه,خدا,سپهری,

گلایه از خدا و جواب سهراب سپهری

 

خدایا کفر نمیگویم

پریشانم!

چه میخواهی تو از جانم!؟

مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی!!!

خداوندا!

اگر روزی زعرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب اهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین وآسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری

و قدری آن طرفتر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه این سو وآن سو در روان باشد

زمین و اسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت باخبر گردی

پشیمان میشوی از قصه خلقت ازاین بودن از این بدعت

خداوندا تو مسئولی!

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!!!

 

جواب سهراب سپهری از زبان خدا

 

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزمن خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی مهمانم کن

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم  اهسته میگویم خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی  ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت

خالقت

اینک صدایم کن مرا

با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کسی دیگر نمیفهمد

به نجوایی صدایم کن

بدان اغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات دارم

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من

قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور رهایت من نخواهم کرد

برای درک اغوشم شروع کن یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد.

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

حضرت حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:11 - جمعه 29 آبان 1394برچسب:حافظ,دلدار,پیام,

شعرهای حافظ همه دل نشینند، هر کدام بر گوشه ای از دل می نشینند و غبار را از آن می زدایند. بخوانیم غزلی دلنشین از حافظ شیرازی:

دیــریست کــه دلــدار پیــامـی نفـــرستــاد

ننــوشـت سـلامـی و کـلامـی نفرستاد

صــد نــامــه نــوشـتـم و آن شـاه ســواران

پیکــی نـدوانـیـد و ســلامــی نفـرستاد

سـوی من وحـشـی صـفـت عـقـل رمـیـده

آهــو روشــی کبک خـرامــی نفرستــاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

وز آن خط چون سلسله وامی نفرستاد

فریاد که آن سـاقـی شکّــر لب سـرمست

دانست که مخمـورم و جامی نفرستـاد

چنــدانکــه زدم لاف کــرامــات و مــقامــات

هیچم خبــر از هـیچ مقامـی نفرستــاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گـر شــاه پیامی بـه غـلامـی نفرستــاد

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

باز باران یادش بخیر

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 17:49 - جمعه 15 آبان 1394برچسب:باران,یادش بخیر,چهارم ابتدایی,

 

 

 

 

 

 

باز باران با ترانه

با گوهرهاي فراوان

مي خورد بر بام خانه

يادم آرد روز باران

گردش يك روز دیرین

خوب و شیرین

توي جنگل هاي گيلان

كودكي ده ساله بودم

شاد و خرم

نرمو نازك

چست و چابك

با دو پاي كودكانه

مي دويدم همچو آهو

مي پريدم ازلب جوي

دور ميگشتم ز خانه

مي شنيدم از پرنده

داستان هاي نهاني

از لب باد وزنده

رازهاي زندگاني

بس گوارا بود باران

وه چه زيبا بود باران

مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني

رازهاي جاوداني

, پندهاي آسماني

بشنو از من كودك من

 پيش چشم مرد فردا

زندگاني خواه تيره خواه روشن

هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا

قيصرامين پور- روحش شاد


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

کوه رنج پدر

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 22:12 - چهار شنبه 6 آبان 1394برچسب:,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

با حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 18:10 - دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:حافظ,وصل تو,مهر تو,,

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست               وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم                 دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت           هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت            از دولت هجر تو کنون دور نماندست


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

آهنگ زیبای گیلانی بنام عشق از مسعود درویش

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 23:21 - پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:عشق,آهنگ شمالی,مسعود درویش,باران,

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

بارون

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:2 - پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:بارون,امین رستمی,عشق,رحمت,,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

کمی بخندیم با آقای همساده

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:40 - دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:آقای همساده,موسیقی,کلاه قرمزی,بخند,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ...

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:27 - دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:سهراب,سپهری,چشمها,شست,اهل کاشانم,

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

 

 

من نمی دانم

كه چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، كبوتر زیباست .

و چرا در قفس هیچكسی كركس نیست.

گل شبدر چه كم از لاله ی قرمز دارد.

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد

سهراب سپهری


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 21:6 - سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:کدکنی,غمت,شبنم,وصل گل,

 
گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد 
شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد 
خورشید اگر به مشت زری وصل گل خرید 
هرگز به پاکبازی شبنم نمی رسد 
ای ابر رهگذار، به برقی نوازشی 
بر کشت زار ما اگرت نم نمی رسد 
چون مرغکان گلشن تصویر شیونم 
هرگز به گوش آن گل خرم نمی رسد 
با آن که همچو آینه ام در غبار غم 
گردی ز من به خاطر همدم نمی رسد

                                                          "محمد رضا شفیعی کدکنی"

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

تنهایی..

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 15:27 - جمعه 4 ارديبهشت 1394برچسب:احسان خواجه امیری,تنهایی,تنهایی احسان,,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

سیب...

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 21:10 - شنبه 22 فروردين 1394برچسب:,

شعر زیبای سیب و جوابیه ها

تو به من خندیدی و نمی دانستی 
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید 

غضب آلود به من کرد نگاه 
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 
و تو رفتی و هنوز  
سالهاست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)

 

من به تو خندیدم 
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 
پدرم از پی تو تند دوید 
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه 
پدر پیر من است
من به تو خندیدم 
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و 
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک 
دل من گفت: برو 
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. 
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام 
حیرت و بغض تو تکرار کنان 
می دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

  

او به تو خندید و تو نمی دانستی  
این که او می داند  
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  
از پی ات تند دویدم  
سیب را دست دخترکم من دیدم  
غضبآلود نگاهت کردم  
بر دلت بغض دوید  
بغض ِ چشمت را دید  
دل و دستش لرزید  
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک  
و در آن دم فهمیدم  
آنچه تو دزدیدی سیب نبود  
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک  
ناگهان رفت و هنوز  
سال هاست که در چشم من آرام آرام  
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان  
می دهد آزارم  
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم   
می دهد دشنامم  
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز  
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم  
که خدای عالم  
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی

 

دخترک خندید و  
پسرک ماتش برد  
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده  
باغبان از پی او تند دوید  
به خیالش می خواست  
حرمت باغچه و دختر کم سالش را 
از پسر پس گیرد 
غضب آلود به او غیظی کرد 
این وسط من بودم  
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم  
من که پیغمبر عشقی معصوم  
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق  
و لب و دندان ِ  
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم  
و به خاک افتادم  
چون رسولی ناکام  
هر دو را بغض ربود  
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت 
او یقیناً پی معشوق خودش می آید  
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود   
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد  
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام  
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز   
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم  
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند  
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت 

جواد نوروزی


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

احمدک

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 21:0 - شنبه 22 فروردين 1394برچسب:احمدک,

معلم چو آمد بنا گه کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد
سخنهای ناگفته کودکان به لب نارسیده فراموش شد


معلم زکار مداوم مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب جوانی از او رخت بر بسته بود

 

سکوت کلاس غم آلود را صدای درشت معلم شکست 
ز جا احمدک جست و بند دلش بدین بی خبر بانک ناگه گسست

 

بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت 
ولی احمدک درس نا خوانده بود به جز آنچه دیروز آنجا شنفت

 

عرق چون شتابان سرشک یتیم خطوط خجالت برویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش بروی تن لاغرش لرزه داشت

 

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت ، بنی آدم اعضای یکدیگر اند
وجودش به یکباره فریاد کرد ، که در آفرینش ز یک گوهرند


در اقلیم ما رنچ بر مردمان زبان دلش گفت بی اختیار 
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار


تو کز ، کز ، تو کز وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیه پوش شد 
سرش را به سنگینی از روی شرم بپائین بیفکند و خاموش شد

 

ز اعماق مغزش بجز درد و رنج نمی کرد پیدا کلام دگر

در آن عمر کوتاه او خاطرش نمی داد جز آن پیام دگر

 

ز چشم معلم شراری جهید نماینده آتش خشم او

درونش پر از نفرت و کینه گشت غضب میدرخشید درچشم او

 

چرا احمد کودن بی شعور ، معلم بگفتا به لحن گران 
نخواند ی چنین درس آسان ، بگو مگر چیست فرق تو با دیگران

 

عرق از جبین احمدک پاک کرد خدایا چه میگوید آموزگار 
نمی بیند آیا که دراین میان بود فرق ما بین دار وندار

 

چه گوید ؟ بگوید حقایق بلند به شهري که از چشم خود بیم داشت 
بگوید كه فرق است ما بین او و آنکس که بی حد زر و سیم داشت

 

به آهستگی احمد بی نوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنها بدامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر بخاک


به آنها جز از روی مهر و خوشی نگفته کسی تا کنون یک سخن

ندارند کاری بجز خورد و خواب به مال پدر تکیه دارند و من

 

من از روی اجبار و از ترس مرگ کشیدم از آن درس بگذشته دست 
کنم با پدر پینه دوزی وکار ببین دست پر پینه ام شاهد است

 

سخنهای او رامعلم برید هنوز او سخنهای بسیار داشت

دلی از ستمکاری اغنيا نژند و ستم ديده و زار داشت

 

معلم بکوبید پا بر زمین ، كه این پیک قلب پر از کینه است 
بمن چه که مادرزکف داده ای ؟ بمن چه که دستت پر از پینه است

 

يكي پيش ناظم رود با شتاب بهمراه خود یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای او ز چوبی که بهر کتک آورد

 

دل احمد آزرده و ریش گشت چو او این سخن از معلم شنفت

ز چشمان او کور سوئی جهید بیاد آمدش شعر سعدی و گفت

 

ببین ، یادم آمد دمی صبر کن تامل ، خدا را ، تامل ، دمی

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

به کجا چنین شتابان...

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:54 - شنبه 22 فروردين 1394برچسب:شفیعی کدکنی,به,کجا,چنین,شتابان,به کجا چنین شتابان,,

به کجا چنین شتابان؟..

       گون از نسیم پرسید : دل من گرفته زین جا....

                                     هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟

         همه ارزویم اما چه کنم که بسته پایم....

به کجا چنین شتابان؟...

         به هر ان کجا که باشد به جز این سرا سرایم....

         سفرت بخیر اما...

             تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ....

                به شکوفه ها به باران...برسان سلام مارا...

 

 

((دکتر شفیعی کدکنی))


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

پدر

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:53 - شنبه 22 فروردين 1394برچسب:پدر,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

نوید ظهور

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:26 - شنبه 22 فروردين 1394برچسب:ظهور,انتظار,مهدی,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

بوی عیدی

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 13:59 - جمعه 29 اسفند 1393برچسب:بوی عیدی,بوی توت,فرهاد,کاغذرنگی,اسکناس,عید,

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

خدایا شکرت

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 14:35 - پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:شکر خدا,خدا,شکر,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

غم بدل راه نده

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 14:30 - پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:غم,خدا ,دل,توکل,

 

غم بدل راه نده


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

یدونه بعد خدا

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 13:43 - پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:پدرو مادر,فراموشی,,

 

یدونه های بعد خدا

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

دل

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 9:30 - جمعه 5 دی 1393برچسب:عشق,دل,چشم,

شاعر : لاهوتی

 

نشد یک لحظه از یادت جدا دل

زهی دل آفرین دل مرحبا دل

ز دستش یکدم آسایش ندارم

نمی دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق

مگر برگشت از راه خطا دل

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد

فلاکت دل مصیبت دل بلا دل

ازین دلدار من بستان خدایا

ز دستش تا به کی گویم خدا دل

به تاری گردنش را بسته زلفت

فقیر و عاجز و بی دست و پا دل

بشد خاک و زکویت بر نخیزد

زهی ثابت قدم دل با وفا دل

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

در دل با امام زمان

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 9:19 - سه شنبه 2 دی 1393برچسب:امام زمان,حسین کشتکار,ای دی,در دل,منم سرگشته و حیرانت ای دوست,,

 

مناجات و درد دلی با امام زمان (عج)

 

شاعر: فایز دشتی

 

شعر:

منم سرگشته حیرانت ای دوست

کنم یکباره جان قربانت ای دوست

تنی نا ساز از شوق وصل کویت

دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

دلی دارم در آتش خانه کرده

میان شعله‌ها کاشانه کرده

دلی دارم که از شوق وصالت

وجودم را ز غم ویرانه کرده

من آن آواره بشکسته حالم

ز هجرانت بُتا رو به زوالم

منم آن مرغ سرگردان و تنها

پریشان گشته شد یکباره حالم

زِ هَر سر بر سر سجاده کردم

دعایی بهر آن دلداده کردم

ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست

زبان از یکسره از باده کردم

دلا تا کی اسیر یاد یاری؟

ز هجر یار تا کی داغداری؟

بگو تا کی ز شوق روی لیلی

تو مجنون پریشان روزگاری؟

پریشانم، پریشان روزگارم

من آن سرگشته ی هجر نگارم

کنون عمریست با امید وصلت

درون سینه آسایش ندارم

ز هجرت روز و شب فریاد دارم

ز بیدادت دلی ناشاد دارم

درون کوهسار سینه خود

هزاران کشته چون فرهاد دارم

چرا ای نازنینم بی وفایی؟

دمادم با دل من در جفایی

چرا آشفته کردی روزگارم

عزیزم دارد این دل هم خدایی


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

حافظ .

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 16:25 - یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:یلدا,حافظ,می,عشق,

مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما          ساقی به نور باده برافروز جام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق          ثبت است بر جریده عالم دوام ما


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

پلی استیشن

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 14:22 - یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:پلی استیشن4,سونی,رقابت دوستانه,,

 

 

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

ازعشق بدم میاد

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 10:48 - یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:مام,مادر,عشق,شغل منحصربفرد,بینهایت,

 

حتماً ببین بهترین خاطراتتو یادت میاره  که فقط یک بارتوو عمرت تکرار شده

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

با حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 11:36 - جمعه 21 آذر 1393برچسب:کوی ,یار,عزم,حافظ,

چو باد عزم سرکوی یار خواهم کرد           نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می ومعشوق عمر میگذرد          بطالتم بس  ازامروز کار خواهم کرد


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

مادر

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 11:12 - جمعه 21 آذر 1393برچسب:مادر,بهشت,زمین,حادث,بالغ,صوفی,اهل دل,


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

با حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 21:37 - شنبه 15 آذر 1393برچسب:,

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن          در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن          از دوستان جانی مشکل توان بریدن


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

شهید گمنام

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 19:6 - شنبه 15 آذر 1393برچسب:,

نام:شاهرخ ضرغام

تاریخ تولد:1328

تاریخ ومحل شهادت:17آذر59 آبادان

در جوانی سراغ کشتی رفت سنگین وزن کشتی میگرفت.قهرمان جوانان نایب قهرمان بزرگسالان عضو تیم ملی فرنگی وهمراهی تیم المپیک ایران


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

با حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 8:50 - جمعه 14 آذر 1393برچسب:,

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من          ور بگویم دل بگردان روبگرداند ز من

روی رنگین را به هرکس مینماید همچو گل          ور بگویم باز پوشان باز پوشاند ز من


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

انبار و انبارداری

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 20:19 - پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:انبار,انبارداری,تعریف انبار,شرایط انبارها,مواد اولیه,نیمه ساخته ,محصول,ضایعات,

انبار و انبارداری

تعریف انبار :

انبار عبارت است از مکانی جهت نگهداری کالا که بسته به نوع کالا شرایط خاص خود رادارد.برای مثال انبار مواد اولیه نزدیک به ابتدای خط تولید بوده وشرایط متفاوت با انبار محصول دارد.

انواع انبار:

تنوع انبار ها نیز در سازمانهای مختلف متفاوت است ولی بطور کلی عبارت است از:

1- انبار مواد اولیه

2- انبار نیمه ساخته

3- انبار محصول

4- انیار قطعات

5- انبار ضایعات

6- انبار مواد شیمیایی

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

با حافظ

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 19:48 - پنج شنبه 13 آذر 1398برچسب:حافظ,شعر حافظ,مژده,با حافظ,,

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند                چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم                  رغیب نیز چنین محترم نخواهد ماند


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

به وبلاگ کنجد خوش امدید (لطفا موزیک رو پلی کن)

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 1:0 - 1 فروردين 1398برچسب:کنجد,متنوع,مقوی,

سلام...مطالب و ویدئو وآهنگ بسیار متنوع و بکر و مقوی در کنجد میخوانید .می بینید. گوش می کنید


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

آخرین مطالب

» گلایه از خدا وجواب سهراب سپهری ( 1394/09/11 )
» حضرت حافظ ( 1394/08/29 )
» باز باران یادش بخیر ( 1394/08/15 )
» کوه رنج پدر ( 1394/08/06 )
» با حافظ ( 1394/07/27 )
» آهنگ زیبای گیلانی بنام عشق از مسعود درویش ( 1394/07/16 )
» بارون ( 1394/07/02 )
» کمی بخندیم با آقای همساده ( 1394/02/28 )
» کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ... ( 1394/02/28 )
» شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد ( 1394/02/08 )
» تنهایی.. ( 1394/02/04 )
» سیب... ( 1394/01/22 )
» احمدک ( 1394/01/22 )
» به کجا چنین شتابان... ( 1394/01/22 )
» پدر ( 1394/01/22 )
» نوید ظهور ( 1394/01/22 )
» بوی عیدی ( 1393/12/29 )
» خدایا شکرت ( 1393/12/28 )
» غم بدل راه نده ( 1393/12/28 )
» یدونه بعد خدا ( 1393/12/28 )
 
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد