کنجد

گلایه از خدا وجواب سهراب سپهری

نویسنده : سید احمد | تاریخ : 9:46 - چهار شنبه 11 آذر 1394برچسب:گلایه,خدا,سپهری,

گلایه از خدا و جواب سهراب سپهری

 

خدایا کفر نمیگویم

پریشانم!

چه میخواهی تو از جانم!؟

مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی!!!

خداوندا!

اگر روزی زعرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب اهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین وآسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری

و قدری آن طرفتر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه این سو وآن سو در روان باشد

زمین و اسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

 

خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت باخبر گردی

پشیمان میشوی از قصه خلقت ازاین بودن از این بدعت

خداوندا تو مسئولی!

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!!!

 

جواب سهراب سپهری از زبان خدا

 

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزمن خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی مهمانم کن

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم  اهسته میگویم خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی  ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت

خالقت

اینک صدایم کن مرا

با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کسی دیگر نمیفهمد

به نجوایی صدایم کن

بدان اغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات دارم

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من

قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور رهایت من نخواهم کرد

برای درک اغوشم شروع کن یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد.

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

آخرین مطالب

» گلایه از خدا وجواب سهراب سپهری ( 1394/09/11 )
» حضرت حافظ ( 1394/08/29 )
» باز باران یادش بخیر ( 1394/08/15 )
» کوه رنج پدر ( 1394/08/06 )
» با حافظ ( 1394/07/27 )
» آهنگ زیبای گیلانی بنام عشق از مسعود درویش ( 1394/07/16 )
» بارون ( 1394/07/02 )
» کمی بخندیم با آقای همساده ( 1394/02/28 )
» کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ... ( 1394/02/28 )
» شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد ( 1394/02/08 )
» تنهایی.. ( 1394/02/04 )
» سیب... ( 1394/01/22 )
» احمدک ( 1394/01/22 )
» به کجا چنین شتابان... ( 1394/01/22 )
» پدر ( 1394/01/22 )
» نوید ظهور ( 1394/01/22 )
» بوی عیدی ( 1393/12/29 )
» خدایا شکرت ( 1393/12/28 )
» غم بدل راه نده ( 1393/12/28 )
» یدونه بعد خدا ( 1393/12/28 )